خزعبلات یه قلب پوسیده

لطفا بینی تون رو بگیرید .... بوی گند خفتون نکنه

خزعبلات یه قلب پوسیده

لطفا بینی تون رو بگیرید .... بوی گند خفتون نکنه

ماسال

 

۵ شنبه قبل اینکه برم تهران طرفای ظهر بهم زنگ زدی 

قلبم داشت وای میستاد 

گفتی اون هتله که فولان جاستو میتونی زنگ بزنی ببینی اتاق خالی داره؟ 

خدایا باز داشتی میومدی اینجا؟؟؟ 

گفتم شمارشو ندارم بعید میدونم بتونم واست کاری کنم 

گفتی حالا 1کاریش بکن دیگه 

خلاصه هر جور که بود شمارشو گرفتم 

واست 1 اتاق گرفتم 

خیالم راحت شد که مثل دفعه های قبل شرمنده نشدم  

غروب بهت اس دادم نرسید 

دل تو دلم نبود 

روم نمیشد زنگ بزنم 

آخه اون دفعه... وقتی گفتی میخوای ازدواج کنی 

همون شب وقتی گفتی انتخابتو کردی و... 

گفتم دیکه بهم زنگ نمیزنی؟ گفتی نه 

گفتم منم دیگه زنگ نزنم؟ گفتی یواش یواش نه دیگه  

 واژه یواش یواش اون شب تو بد منو شکست 

نمیخواستم زیر حرفمون بزنم 

روم نمیشد زنگ بزنم 

بعد تو دلم میگفتم خوب کاری رو که خواست انجام دادم دیگه نباید سریش بشم 

تو همین فکرا بودم زنگ زدی 

برداشتم 

گفتی همه چیز خوبه 

زیر پاهات ابرا هستن و خیلی داره بهت خوش میگذره 

گفتم تهرانم از صدات معلوم بود ناراحت شدی 

گفتی چرا بهم نگفتی   

گفتم نشد (در واقع نپرسیدی و من لزومی ندیدم که بگم قرار نبود همو ببینیم که!) 

گفتی چرا نگفتی بیام دنبالت با هم نهار بخوریم؟ 

خجالت کشیدم 

گفتم نشد دیگه 

و با حماقت تمام گفتم ایشاا... دفعه های بعدی که اومدی نهار مهمون من  

بهت گفتم بازم از اون عکس خوشگلا کنار جنگل بگیر 

گفتی اوه خیلی عکس گرفتم 

گفتی .... 

گفتی..... 

یه بار باید بیارمت اینجا  که اینجا رو ببینی 

 .

 .  

 .

 چرا تو و من هیچ وقت روی حرفمون نموندیم؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد